...بزبز قندی...

درود بر شوما دوجتان

الان اعصاب من بسی نیز سگی میباشد

بعضی وقتا میگم کاش من یکم جثه ام بزرگتر از این بود که مامانم حس بچه های دو ساله رو روم نداشته باشه, فک نکنه که اگه تنها از خونه برم بیرون اوف میشم,یا عاقا دزده منو میخوره 0_0

دیگه دارم عن میشم کفری شدم دیه...پس من کی باید بتونم دو قدم راهو خودم تنها برم.

پس من کی باید خودم واس خودم تاکسی بگیرم(هنوز اینم بلد نیستم,نذاشتن که بلد شم)

پس من کی باید مثه بچه های دیگه تنهایی برم باشگاه, کتابخونه,کلاس زبان...

پس من کی باید یه آدم اجتماعی بودنو تجربه کنم

کِیییییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟

.

پ.ن1: خسته شدم دیه, اَه

پ.ن2: من میخوام کار کنم,میخوام یه شغل داشته باشم,کاش می تونستم

من ناراحتم خیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییلی 

ولی خب بیخیال بیاین بخندیم

*پست غمگین نذاشتم تا حالا بلد نیستم دیگه....

"و باز هم به دعاهای دااااااااااااغ و گیرای شوما نیازمندم"

مامان بزرگم فوت کرد....

لطفا برای شادی روحش

یه فاتحه و صلوات بفرستید

.

.

*از سادگی متن بالا فکر نکنید که مرگش واسم مهم نبود

فقط اینکه نخواستم ....

.

*قدر همدیگه رو بدونیند مخصوصا کسایی که باهاشون

بد رفتار میکنید,فقط کافیه نبودشونو تصور کنید.

.

* لطفا همه توی کامنتاتون یه صلوات بنویسید...

تا اطلاع ثانوی خبری از بزبزی

در اینجا نخواهد بود...

به دلایلی که گفتنش

در اینجا اشتباس

این عکس به خاطر اینکه چند نفر گفتن که بده و حجاب نداره

حذف شد (ولی نوشته روشو براتون روی یه عکس دیگه نوشتم )